عشق های کلیشسه ای
آنکس که فریب الفاظ را خورد ، هرگز ره به معنا نخواهد برد.
گفتی که با جملات کلیشه ای قلب تورا مسحور کلمات خود کرد ه ام ، اینطور صحبت کردن ، بی انصافی به ساحت مقدس عشق است.
هر واژه ، نمادی از معنایی است و در پر هر مجازی ، حقیقتی نهفته است. هنر عاشقان ، عبور از ظواهر و رسیدن به بواطن کلمات است. کلیشه ها تنها نمادی از اصل ها هستند که هرگز نابود نخوهند شد و دل بستن به چند واژه بی فاعل و مفعول شاید در مرام عاقلان عاشق ، مفید فایده نباشد. دل به آن جاوید باید بست که هرگز تمامی ندارد و اگر روزهای عالم تمام شوند ، او چون روز اول ، پاک ودست نخورده می ماند و این شاید معنای این بیت سحر انگیر ملای روم باشد:
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
روزگاری برای سمیه (یکی از شاگردانم) در دفتر خاطراتش ، هفت قنوت را نوشتم ، دل نوشته ای که به قول خودش زندگی اش را عوض کرد. و امروز برای شما خواهم کوشید تا جملاتی را به رشته تحریر درآورم که شاید مسیرطی شده امان را عوض کند. شاید بینشی عمیق تر ، درک کاملتر و حسی مقدس تر از لمس ظواهر لغات به ما ارزانی دارد.
چه بد است آدمی تنها هنرش نوشتن باشد ، چه جانکاه است کسی با کلمات مسجع خود ، دلی را به یغما ببرد ، من این را جسارت و توهین به ساحت عشق می دانم وبس. اگر واژه ها تو را مسحور خود کرد ، هستند کسانی که صد البته ، فریبا تر از من بنویسند ودل ربایی بیشتری برای مشتریانشان به خرج دهند.
گفتی : واژه هایت مشق عشق است ، تمرین عشق بازی بود ، شاید و البته حتما
گاهی چنان عنان لغت از دستم به در می رود که می دانم باید تاوان سختی را برایش بپردازم. گاهی اسب چموش کلمات مرا به جایی پرت می کند که توان بلند شدن در خود نمی یابم. اما به خدای واژه ها قسم که در این میان ، دلم چیز دیگری را گواهی می دهد .
آنچه تورا مسحور من کرد نه چشمهای همیشه حاضر من بود ونه اندام مادی و پست من که دل نوشته هایم بود. دل مویه هایی که اکنون سالهای سال است ، همراه و هم نشین من است. چه قبل از وبلاگ نویسی و چه بعد از آن ، اینها یادگاران دوران خلوت و جلوت من است. میراث دلی پر از حرارت عشق. عشق به هرکس که قدر کلام را می داند و ارزش آن را پاس می دارد.
یقین دارم راز ماندگاری رمزهای عالم هستی ، محصور زمان و مکان نبودن است. آنانی که نوشته هایم را خوانده اند ، همه گواهی داده اند که حرفهای دلشان را زده و نوشته ام درحالی که شاید مخاطب من مثل همین دل مویه ، یک نفر بیش نبوده ، این همان راز سحر انگیز جملات رمز دار من است.
من روزی با یک افسانه شروع کردم ، جالب اینکه او حتی از نام افسانه هم نفرت داشت. اما دست بازیگر روزگار ، افسانه های بیشماری را در مسیر نشاند. همه را به احترام افسانه اولی ، افسانه نامیدم تا رسم حقیقت گویی از این خاکدان بر نیافتد . همه را در لباس ایهام و کنایه نوشتم تا ، نامحرمان عشق ، شعورشان به درک حقیقت قد ندهد.
بازدید دیروز: 5
کل بازدید :9595
