دانش، منشأ هرگونه خیری است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
سارا - یادداشتهای روزانه ام
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • یکی بود یکی نبود

    اونی که بود من بودم

    اونی که نبود تو بودی

    یکی بود یکی نبود

    اونی که تو قلب  تو نبود

    من بودم

    اونی که تو قلب من بود تو بودی

    یکی بود یکی نبود

    یکی داشت یکی نداشت

    اون که تو را داشت من بودم

    و اونی که منو راحت از دست داد تو بودی

    یکی بود یکی نبود

    اون که کسی را جز تو نداشت

    من بودم

    اونی که هزار بدل منو داشت تو بودی

    یکی بود یکی نبود

    اونی که با سکوتش با تو حرف می زد من بودم

    اونی که با حرفاش سکوت منو هم می زد ت وبودی

    یکی بود یکی نبود

    اونی که شروع کرد تو بودی

    اونی که خواست تموم نشه من بودم

    یکی بود یکی نبود

    اونی که تموم هدیه هاش رو پس گرفت تو بودی

    اونی که دلش نیومد این کار رو با تو بکنه من بودم

    یکی بود یکی نبود

    یکی رفت ، یکی نرفت

    اونی که نمیه راه کم آورد تو بودی

    اونی که خواست تا‌اخرش پاک بمونه من بودم

    یکی بود یکی نبود

    یکی زد یکی نزد

    اونی که ساز جدایی زد تو بودی

    اونی که تنها به سازت رقصید من بودم

    یکی بود یکی نبود

    یکی دید ، یکی ندید

    اونی که فقط تو را دید من بودم

    اونی که حتی خودش رو هم ندید تو بودی

    یکی بود یکی نبود



    سارا ::: سه شنبه 86/6/27::: ساعت 1:47 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    سلام افسانه من

    شناختنت بی گناهترین گناهم بود

    یافتنت بهانه دلم

    خواستنت نیازم

    با تو بودن آرزویم

    و تو را گم کردن،پیدایش سراب بود

    تو مانند پرستو آمدی

    و به دورترین دیار غربت رفتی

    بی تو ثانیه ها تکراری شده اند

    آیینه چیزی جز سراب را نشان نمی دهد

    شقایق غریبی می کند

    و جاده در انتظار مسافر است!

    هنوز دلم بدون تو بهانه می گیرد

    من آرزوهایم را عاشقانه زمزمه می کنم

    و منتظرت هستم....

    وباز هم منتظرت

    زودتر بیا افسانه من...

    آه..............................................



    سارا ::: دوشنبه 86/6/26::: ساعت 7:32 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    سلام

    چند روزه که خیلی سرم شلوغه وقت نمی کنم به وبلاگم بیام....

    آخه من مدیر مدرسه ام و تو شهریور حسابی کار دارم

    از یه طرف ثبت نام ازیه طرف مدارک سوم ها و هدایت تحصیلی هاشون و.... باید آماده کنم که بیاند تحویل بگیرند و برا ثبت نام دبیرستان ببرند.

    از یه طرف جواب دادن به تلفن ها.....

    وای از یه طرف ارباب رجوع های رنگارنگ....

    یکی نامه برا ثبت احوال میخواد

    یکی میپرسه لباس مدرسه چه جوریه

    یکی میگه کتابا رو از کجا بخریم!!

    وای دعا کنید شهریور تموم شه

    تازه ارزشیابی دبیرا  هم هست

    حالا خوبه کارهای مالی و سند زدن فاکتور ها رو یکی دیگه برام انجام میده.

    البته همیشه هم اینطور دست تنها نبودم آخه معاون محترم بعد دو تا بچه و با چهل سال سن  حالا خانم بار دار شدند و دکتر هم براش استراحت مطلق نوشته تا من دست تنها بشم!!

    حیف اگه این معاونم بود من هم اینقدر خسته نمی شدم

    کاش این کارا زود تموم شه آخه باید خودم و مدرسه رو برا اول مهر آماده کنم

    فعلا خداحافظ




    سارا ::: یکشنبه 86/6/25::: ساعت 5:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    دختری از سختی های زندگی به پدرش گله می کرد.از مبارزه خسته بودنمی دانست چه کند بلافاصله پس از اینکه یک مشکل را حل شده می دید مشکل دیگری سر راهش آشکار می شد و قصد داشت خود را تسلیم زندگی کند.

    پدر که آشپز ماهری بود او را به آشپز خانه برد. سه قابلمه را پر از آب کرد وآن ها را جوشاند.سپس در اولی تعدادی هویج در دومی تعدادی تخم مرغ و در دیگری مقداری قهوه قرار دادو بدون اینکه حرفی بزند چند دقیقه ای منتظر ماند. دختر هم تعجب کردو بی صبرانه منتظر بود.تقریبا بعد از 20 دقیقه پدر اجاق گاز را خاموش کردهویج ها و تخم مرغ ها را در کاسه گذاشت و قهوه را در فنجانی ریخت.سپس رو به دختر کرد و پرسید:عزیزم چه می بینی؟

    دختر هم در پاسخ گفت:هویج تخم مرغ و قهوه.


    پدر از دختر خواست هر کدام از آنها را لمس کند.هویج ها نرم و لطیف بودندو تخم مرغ ها پس از شکستن و پوست کندن سخت شده بودنددر آخر پدر از او خواست قهوه را ببوید.

    دختر دلیل اینکار را سوال کرد ....

    و پاسخ شنید:دخترم هر کدام از آنها در شرایط ناگوار یکسانی در آب جوش قرار گرفتند ولی از خود رفتارهای متفاوتی بروز دادند.هویج های سخت و محکم ضعیف و نرم شدند.پوسته های نازک و مایع درون تخم مرغ ها سخت شدند ولی دانه های قهوه توانستند ماهیت آب را تغییر دهند.


    سپس پدر از دخترش پرسید:حالا تو دخترم وقتی در زندگی با مشکلی مواجه می شوی مثل کدامیک رفتار می کنی؟

    هویج تخم مرغ یا قهوه؟

    شما چطور؟؟؟؟



    سارا ::: یکشنبه 86/5/14::: ساعت 9:31 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    <      1   2   3   4      
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 8
    بازدید دیروز: 5
    کل بازدید :9597

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    سارا - یادداشتهای روزانه ام

    >>آرشیو شده ها<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<